سکانس هایی زنانه

ساخت وبلاگ
 دیشب زد به سر دلم.. فلافل خواستیم..رفتیم و در اقدامی نادر تقاضای دو عدد فلافل نمودم....شب به نیمه هایش نزدیک میشد که من با شکمی بسیار پر به خواب رفتم....صبح زود بیدار شدن همانا و حس بد داشتن همانا....امروز بشدت در محل کارم مشغول بودم..هر درخواستی میشد بی درنگ میگفتم چشم......تمام ساعات کار وکار...دقایق پایانی متوجه حال بدم در ناحیه شکم و روده شدم،خیلی ریختم بهم....حتی لحظه ای بغض کردم و چشمانم پر سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : سکانس,اقدام,اقدام, نویسنده : yekzan00o بازدید : 32 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 21:14

شروع این پست خیلی سخت است چون اتفاقات این مدت که نبوده ام بسیار بوده ... برای شروع بهتر است از رویای داشتن موهایی با رنگ شرابی بگویم .. آری ٬این آرزو در حرکتی  منجر به حضور من و همسر جان در آتلیه شد ...بلی ...من و همسر جان چون مراسم عروسی نداشتیم ٬تصمیم گرفتیم به مناسب سالگرد ازدواجمان به سال قمری یعنی میلاد امام حسن ٬به آتلیه رفته و با لباس عروس ٬چند عکس بگیریم ..بماند که از آرایشم اصلا راضی نبودم و متاسفانه خود را سپردم به دست همسایه!!!!!پیامک دادم میتوانی ..گفت میتوانم .... و اینگونه شد که نتوانست باب میلمان را در بیاورد ..حیف شد و الا خیلی خوشکلک تر میشدم خخخخخخ بعد از آن روزهای خیلی خوبی سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : سکانس,خبرهای,خوب, نویسنده : yekzan00o بازدید : 27 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:47

خواهر کوچیکتر زنگ میزد ..با شادی و شعف از ملاقات با دختری میگوید که قرار است زن داداش عزیزمان شود .. بی معطلی و با شادی فراوان با مادرم همصحبت می شوم .. میان تمام حرف هایش می پرم و می گویم ماماااااان داداش یک چیز دیگر است ..سالم صالح دلسوززززز..زن خووووب ..فقط زن خووووب .. می گویم کاش من بودم ..کاش منم قدم برمیداشتم ... . . ساعتی میگذرد .. باز خواهر کوچیکتر زنگ میزند .. اینبار بغض دارد .. عجیب حرف میزند ‌‌.. میگوید تلویزیون تصاویری از مشهد نشان داد و پدر در حزنی عمیق فرو رفت ..او مشهد ندیده است !!!! خواهر میگوید بیا مامان و بابا رو راهی سفر مشهد کنیم .. عاشق این خواهر هستم ..با این پیشنهادهای سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : سکانس,دختر,خانه, نویسنده : yekzan00o بازدید : 20 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:47

غروب جمعه مگر اینقدر لعنتی می شود..اینقدر بیشعور........ اوه.....بگذریم... همه چیز خوب است,می روم به محل کارم با خیالی راحت..عاشق کارم هستم,عاشق یادگرفتن و مشغول بودن.... راستش این بزرگترین دغدغه زندگی ام بود....از حالا به بعد همه اش به این فکر میکنم که حقوق بگیرم و با حقوقم کارای خوب بکنم..... راستش دیگر نمیخواهم زن خانه دار منزوی باشم..نمیخواهم غرق رویای مادرشدن شوم....نمیخواهم زیر و بم نکات خانه داری را یاد بگیرم.....میخواهم زنی با موقعیت اجتماعی خوب باشم.... نمیدانم طرز تفکرم تا چه اندازه درست است اما دو سالی که بر من گذشت آنقدر عقده در دلم ریخته که میخواهم عاشق کارم باشم.... +پست با گوشی سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : سکانس,عقده, نویسنده : yekzan00o بازدید : 19 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:47

بغض میکنم و درد می کشم..دردی به وسعت نامهربانی های نزدیک...او دست می کشد از خودش و درد میخرد.... او می تواند همسری باشد که حرف میزند..حرف های قوی! وقتی می گوید :من برایت همه کس می شوم.. وقتی می گوید :تو برای من زیباترینی.. وقتی نمی داند که شاعرترین مرد دنیا شده و من....زنی که قلبم را مالامال از عشقش میکنم و میدانم آدم های حسود و تنگ نظر و بخیل هیچ سودی نخواهند برد... من و همسر جان خوبیم...در میان طوفان ها و تلاطم های روحی ،در هم گره خوردیم و مراقب هم هستیم.... +پست با گوشی گذاشته شد. سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : سکانس,گره, نویسنده : yekzan00o بازدید : 21 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:47

  لابد برایش خیلی سخت است وقتی می گویم میخواهم خودم را و فقط خودم را بیشتر دوست بدارم !  این دوست داشتن خودم یعنی کمی آدم بدجنس شدن و کمی خودخواه شدن و کمی حس غرور داشتن ! و من کمی مغرور شده ام .. بس که شکستم ..بس که نباید تحقیر میشدم و شدم! خانواده همسر جان خوب حقم را گذاشتند کف دستم ! هر مراسمی که لازم باشد میروند اما .... عموی بیچاره من چند ماه است فوت شده ، نه تسلیتی به من عرض نمودند و نه حتی به منزل پدری ام رفتند تا بلکه تسلیتی گفته باشند!!!!!! خودم به جهنم .. به د رک ...  لابد دوست ندارند در خانه ما قدم بگذارند ..لابد برایشان کسر شان است به محله و کوچه ما سرکی بکشند .. هیییییییییییییییی. سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : سکانس,بودن, نویسنده : yekzan00o بازدید : 18 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:47

بدون عینک که باشم ،اشکم در میاید...بهم میریزم اصلا!حالا که همسر جان عینکم را برده که پیچی بیندازند و دوباره قابل استفاده شود ،نشسته ام و دقیق شده ام در صداها....الان که نصرا... در شبکه خبر دارد از سوریه می گوید.....این سوریه که حالا محشری شده برای خودش! اشکم در آمد..همین حالا برای شهید محسن حججی...که واویلایی ست داستان زندگی اش.....که محرم امسال مرا حس دیگری داده است!!!!!! دلم میخواهد دل تنگم را بریزم بیرون..دلم میخواهد باور کنم در جایی که ایستاده ام محکم هستم و سخت.....باور کنم خیلی از روزها گذشت و روزهای بهتر و نورانی خواهد رسید....باور کنم دلم قرص خواهد شد....باور کنم که نباید بترسم........ سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : سکانس,قهرمان, نویسنده : yekzan00o بازدید : 19 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:47

چقدر رویای شیرینی...در این ساعات آغازین روزی دیگر...راستش خودم را با شکلی دوست داشتنی تصور کردم و بسی لذت بردم....موهایم کوتاهه کوتاه..به رنگ شرابی ،رنگشان کردم..گوشواره های حلقه ای طلایی بزرگ ، آویزان جفت گوش هایم...ایستاده ام جلوی آیینه و لبخندزنان ،حظ میکنم از خودم!!!!!+خیال قشنگی بود...کمی حالم سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzan00o بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 7:02

اوهوم ..الان که می نویسم تقریبا شب شده ! مهتاب اومده و موقع خوابه ! و من نمیتونم بخوابم !! بازم شروع شد ..کلافگی های شبونه و از اون ور خواب های سنگین تا ظهر و بعضا" تا بعد از ظهر و نبود نهار و رفتن همسر جان به سرکارش با دلخوری لابد !!!!!!! نمیدونم ... اما باید به دادش برسم .. به داد زندگی که همش دار سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzan00o بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 21:02

  اسفند ..... حال وهوای مردمشو دوست ندارم ! حالا که چی ..بدو بدو واسه خرید و خونه تکونی ! حالا که چی .. یه توپی بترکه و همدیگه رو ببوسیم و بگیم عیدت مبارک !! تا وقتی که خونه باباییم بودم عید نوروز برام کسل کننده ترین روزا بود طوری که تو اداره شیفت برمیداشتم تا اصلا خونه پیدام نشه ..حوصله خاله بازی ف سکانس هایی زنانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت سکانس هایی زنانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzan00o بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 21:02